دلم برات تنگ شده

....دوست دارم

 

سیب ها گناه آدمند ،تو گناه من
سرخ گونه های توست بهترین گواه من

گرچه باورت نمی شود ولی حقیقتی است :
مرگ اشتباه زندگی است، اشتباه من

من حساب سال وماه را.....نه گم نکرده ام
وعده ی من و تو روز مرگ بود ماه من!

من اسیر خویشم این گناه بودن من است
ور نه تو کجا و گریه های گاه گاه من

نیستی و بی تو تهمتی به نام عقل
چون گلوله ای نشسته بر شقیقه گاه من

من نگفته ام شبیه آخرین نگاه تو
تو نگفته ای شبیه اولین گناه من

پشت میله های حبس مانده ای و بر تنت
جامه ای است رنگ شعر های راه راه من

شمع نیستی ولی به شوق چشم های تو
می پرند بال های خسته گرد آه من

کاشکی بیاید او که رنگ خنده های توست
تا که وا شود سپیده در شب سیاه من

سیب ها شکوفه می دهند اگر چه دیر
سرخ گونه های توست نازنین، گواه من

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

؟ نکند

گوش به زنگ

 

می ترسم از صدا که صدا عاشقت بشود

این سوت کوچه گرد رها عاشقت بشود

گفتم به باد بگویم تو را ...نه...ترسیدم

این گرد باد سر به هوا عاشقت بشود

پوشیده ای سفید،کجا سبز من

نار و ترنج باغ صفا عاشقت بشود

بگذار دل به دل غنچه ها ولی نگذار

پروانه های خانه ما عاشقت بشود

حالا تو گوش کن به غمم شهربانو تا

در قصه هام شاه و گدا عاشقت بشود

بالا نگاه نکن آفتاب لایق نیست

می تراينم آن بلند بلا عاشقت بشود

مال منی تو،چنان مال من که می ترسم

حتی خدا نکرده خدا عاشقت بشود

خورشید قصه ی مادر بزرگ یادت هست؟

خورشیدمی تو ،ماه چرا عاشقت بشود

وقتی نشسته اینهمه خاکی به پای غمت

باز این گدای بی سر و پا عاشقت بشود؟

عمری است گوش به زنگم، چرا؟...که نگذارم

حتی درنگ ثانیه ها عاشقت بشود

 

نوشته شده در دو شنبه 15 اسفند 1390برچسب:,ساعت 1:3 توسط نیلوفر| |


Power By: LoxBlog.Com